۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

به یاد صداوشعر مبارزه سیاسی وهنر فرهاد

آینه میگوید که تو همونی که می خواستی خور شیدرو با دست بگیری
یک شب مهتاب ماه می آید تو خواب
منو می بره ته اون دره
تک درخت بید ,شاد وپر امید میکند به ناز دستشو دراز

منو می بره از توی زندون مثل شب پره ,تو خیابونا , سر میدونا , عمو یادگار , مستی یا هوشیار , خوابی یا بیدار ,

کوچه ها بستس , خونه ها تاریک , از صدا افتاده س تار و کمونچه

مرده می برن کوچه به کوچه

حالا من میگم از توی زندون چه خبر ؟

پروین جلائی دوشنبه 7/5/87
28 ژوئیه 2008

هیچ نظری موجود نیست: